چرا حرف منو باور نمیکنی

پارت ³¹

ات : بابا مگه لباس هام چشه

بابا : داره برات خاستگار میاد ات

ات: چیییییییی🤯 ولی بابا من ..من نمیخوام ازدواج کنم

بابا: همین که گفتم میری لباستو میپوشی ساعت 8 میان

ات: بابا تو چطور توی تصمیم های من دخالت کنی ها (یکمی داد عصبی)

بابا: دختری چشم سفید همین که گفتم هرچی که من تصمیم گرفتم تو هم باید به تصمیم هام احترام بگذاری فهمیدی (عصبی)

ات با گریه رفت اتاق و درو محکم کبوند

<اخ اخ چرا بابام اینجوری میکنه این بابای قبلی نیست قبله خیلی خوب بود حق من حق من حق نمیخوام ازدواج کنم من نمیخوام کسی برام تصمیم بگیره باید کی رو ببینم اههه حق حق حق حق

بلند شودیم رفتم حموم و دوش گرفتم امدم بیرون لباس اتنخاب کنم حتی دوست نداشتم لباس جذابی بپوشم ولی کاری نمیشه کرد بابام از لباس های باز بدش میاد پس اونو میپوشم

رفتم موهام شونه کنم و خشکش کردم و آرایش چون بدم میاد یکمی زدم و لباس پوشیدم


ساعت 7 بود و هنوز نیومدن و من توی اتاق بودم دوست نداشتم بابای که قبله مهربون بود هرچی میگفتم میگفت چشم دخترم دخترم میکرد نمیخوام بببنم
یه کمی با گوشی ور رفتم که بابام صدام زد بیام پایین که ساعت رو دیدم رفتم پایین

گفت درو رو باز کنم و من هم فتم در رو باز کردم که او شخص .......




تروخدا حس بزنین کیه امد ؟
دیدگاه ها (۱۶)

میگم بچه ها من فردا هنر دارم خوب و باید نقاشی بوم باشه ولی ن...

پدر شوهر × فرزند اول خانواده به پدر= تبدیل به شوهرم پارک جیم...

چرا حرف منو باور نمیکنی

چرا حرف منو باور نمیکنی

عشق مافیا پارت*²*

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط